آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

آرنیکا تمام نا تمام من

دردو دل

دخترم روزهای زندگیمان گرچه در روزمرگی زندگی گم می شود ولی تجربه مادر شدن و دیدن لحظه به لحظه تکامل فرزندم  روزهايي ناب وشيرين در زندگيم آفريده . زماني كه از خواب بيدار ميشم چشمانم تو را ميبيند و فقط يك زن مي تواند باور كند كه اين  موهبت چقدر زيباست و شبها رو شكر مي كنم به خاطر فرصتي كه خدا قرار داد تا باز زير سقف عشق روزهاي ديگر از روزهاي سبز زندگي سه نفره امان سپري شد.تمام آرزوم اين است كه به تو  زندگي كردن را بياموزم -به معناي واقعي كلمه .هم چنان كه عشق و محبت را دريافت مي كني بتواني ببخشي هم چنان كه در راحتي و ارامش بزرگ  مي شوي بتواني ياد بگيري كه در پس هر آرامشي سختي است و بداني هر چيزي آن طوري كه تو مي بيني ن...
30 خرداد 1392

برگرفته از حرفهای بنفش

  لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟ ... لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟ لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟ ... لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟ لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟    &nbs...
28 خرداد 1392

13 ماهگی

آرنیکای عزیز از این روزهایت باید بگویم وابستگی ات به من بیشتر سده است و دندانهایت به تعداد ٨ عدد رسیده است .اکثرا بعداز ظهر ها با بابا پیام می بریمت پارک و اصلا دلت نمی خواد برگردی اما همین که از پارک  بیرون میاییم  انقدر خسته ای که شیر می خوری و می خوابی یا بهتر بگویم غش می کنی از خستگی  ولی انقدر بازی رو دوست داری که بزور باید برگردونیم خونه.الان داری بابا پیام لازانیا می خوری .متاسفانه هفته پیش شما به مدت ٣ شب تب داشتی الهی قوربون اشکات بشم که شبها با جیغ بلند می شدی و نمی دونی چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم  و اصلا غذا نمی خوردی و فقط شیر می خوردی و حتی خواب هم نداشتی .نصف شب رفتیم بیمارستان بعد از کلی آزمایشات...
7 خرداد 1392
1